بعزم طوف خاک درگهت از از فضولی بغدادی غزل 263

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

بعزم طوف خاک درگهت از دیده پا کردم

1 بعزم طوف خاک درگهت از دیده پا کردم دویدم آن قدر کان خاک را چون توتیا کردم

2 شبی رفتم بکویش ناله ای کردم ز درد دل سگ کویش ز من رنجید بد رفتم خطا کردم

3 تو محبوبی ز تو رسم وفاداری نمی آید جفا کردم ترا هرگه که تکلیف وفا کردم

4 ز سنگی کز بتانم بر سر آمد جمع شد چندان که محنت خانه در کوی رسوایی بنا کردم

5 گذشتم دوش در بتخانه و کردم نظر هر سو ترا دیدم بشکر این سعادت سجده ها کردم

6 دگر با وعده مهر و وفا منت منه بر من که من در راه عشقت خوی با جور و جفا کردم

7 فضولی ذکر لعلش کردم از من عقل شد زایل بافسونی عجب از خویشتن دفع بلا کردم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر