- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بس بینوا ز ساقی خود دور مانده ام از سر شراب رفته و مخمور مانده ام
2 هم آب رفته از دل و هم تاب از نظر دور از چراغ میکده بی نور مانده ام
3 نخل مسیح و باغ خلیل و زلال خضر یکیک ز دست داده و مهجور مانده ام
4 در هیچ خرقه نیست ز من ناسزاتری این هم عنایتیست که مستور مانده ام
5 خلقی به تنگ از من و من از حیات خویش شرمنده در میانه ی جمهور مانده ام
6 چشمم بروی شاهد و دل مایل فنا موقوف یک اشاره ی منظور مانده ام
7 هر سو تفرجیست درین بزم چون بهشت تنها نه در مشاهده ی حور مانده ام
8 صد مرده زنده کرد فغانی طبیب شهر من از دعای کیست که رنجور مانده ام