بس بینوا ز ساقی خود از بابافغانی شیرازی غزل 397

بابافغانی شیرازی

آثار بابافغانی شیرازی

بابافغانی شیرازی

بس بینوا ز ساقی خود دور مانده ام

1 بس بینوا ز ساقی خود دور مانده ام از سر شراب رفته و مخمور مانده ام

2 هم آب رفته از دل و هم تاب از نظر دور از چراغ میکده بی نور مانده ام

3 نخل مسیح و باغ خلیل و زلال خضر یکیک ز دست داده و مهجور مانده ام

4 در هیچ خرقه نیست ز من ناسزاتری این هم عنایتیست که مستور مانده ام

5 خلقی به تنگ از من و من از حیات خویش شرمنده در میانه ی جمهور مانده ام

6 چشمم بروی شاهد و دل مایل فنا موقوف یک اشاره ی منظور مانده ام

7 هر سو تفرجیست درین بزم چون بهشت تنها نه در مشاهده ی حور مانده ام

8 صد مرده زنده کرد فغانی طبیب شهر من از دعای کیست که رنجور مانده ام

عکس نوشته
کامنت
comment