دیده از خلق از جلال الدین محمد مولوی غزل 1628

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم

1 دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم مست بخشایش او گشتم و جان بخشیدم

2 جهت مهر سلیمان همه تن موم شدم وز پی نور شدن موم مرا مالیدم

3 رای او دیدم و رای کژ خود افکندم نای او گشتم و هم بر لب او نالیدم

4 او به دست من و کورانه به دستش جستم من به دست وی و از بی‌خبران پرسیدم

5 ساده دل بودم و یا مست و یا دیوانه ترس ترسان ز زر خویش همی‌دزدیدم

6 از ره رخنه چو دزدان به رز خود رفتم همچو دزدان سمن از گلشن خود می چیدم

7 بس کن و راز مرا بر سر انگشت مپیچ که من از پنجه پیچ تو بسی پیچیدم

8 شمس تبریز که نور مه و اختر هم از اوست گر چه زارم ز غمش همچو هلال عیدم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر