- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
دانشمندی را دیدم به کسی مبتلا شده و رازش برملا افتاده. جور فراوان بردی و تحمل بی کران کردی. ,
باری به لطافتش گفتم: دانم که تو را در مودت این منظور علتی و بنای محبت بر زلّتی نیست، با وجود چنین معنی لایق قدر علما نباشد خود را متهم گردانیدن و جور بی ادبان بردن. ,
گفت: ای یار! دست عتاب از دامن روزگارم بدار. بارها در این مصلحت که تو بینی اندیشه کردم و صبر بر جفای او سهلتر آید همی که صبر از دیدن او و حکما گویند: دل بر مجاهده نهادن آسانتر است که چشم از مشاهده بر گرفتن. ,
4 هر که بی او به سر نشاید برد گر جفایی کند بباید برد
5 روزی از دست گفتمش زنهار چند از آن روز گفتم استغفار
6 نکند دوست زینهار از دوست دل نهادم بر آنچه خاطر اوست
7 گر به لطفم به نزد خود خواند ور به قهرم براند او داند