باز آی که از غیر تو پرداخته از صفای اصفهانی غزل 87

صفای اصفهانی

آثار صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

باز آی که از غیر تو پرداخته ام دل

1 باز آی که از غیر تو پرداخته ام دل ای سر تو را سینه سودا زده منزل

2 قربان تو میکردم اگر یافتمی جان بر زلف تو میبستم اگر داشتمی دل

3 جز نقش خط از روی نکویت خط هستی نقشیست که گردون زده بر آب بباطل

4 چندانکه بود کام تو از قتل من آسان کار من دلباخته از دست تو مشکل

5 من روی چو زر کرده ام از عشق تو بنمای بر گردنم آن ساعد چون سیم حمایل

6 آئینه شود سینه پرداخته از زنگ بر عرش پرد طائر برخاسته از گل

7 خواهی که شوی مظهر انوار تجلی آئینه خود ساز بر آن روی مقابل

8 خود بین نبرد راه بخمخانه وحدت محجوب ندارد خبر از نشاء/ه کامل

9 از غرب خفا گونه خورشید حقیقت پیداست، تو در پرده ئی ای دیده غافل

10 کن در طلب گوهر جان کشتی تن را مستغرق دریای دل بی تک و ساحل

11 از کشته شدن زنده شوی در طلب تیغ بایست زدن بوسه بسر پنجه قاتل

12 قومی بحرم ساجد و قومی بکلیسا روی دل من جانب آن هندوی مقبل

13 باز ای دل سودازده قلاشی و رندی جز رنج چه بردست کس از کسب فضائل

14 ما زنده بعشقیم که بی فاصله ما را جاریست چو خون در کبد و عرق و مفاصل

15 بردار ز گل ذره محجوب صفا را ای بر همگی پرتو خورشید تو شامل

عکس نوشته
کامنت
comment