1 من هرگز آب چاه ندیدم چنین مداد بر یک ورق نویس که بر هفت بگذرد
2 نی نی ورق چه باشد و کیمخت گوسفند از چرم گاو از سپر جفت بگذرد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا دستها کمر نکنی بر میان دوست بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
2 دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست
1 چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
2 بلای غمزه نامهربان خون خوارت چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
1 نشاید گفتن آن کس را دلی هست که ندهد بر چنین صورت دل از دست
2 نه منظوری که با او میتوان گفت نه خصمی کز کمندش میتوان رست
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به