-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرگز آشفته ز بد گردی دوران نشدم داد خاکم همه بر باد و پریشان نشدم
2 آه ازین غفلت سرشار که چون ساغر پر جان بلب آمد و از گریه پشیمان نشدم
3 طالعی خصم شکن در همه میدان دارم وین هنر بین که بکس دست و گریبان نشدم
4 چون لب زخم دلم خنده بی گریه نکرد گل گل از عشق شکفتم من و شادان نشدم
5 بسکه با نیک و بد خلق ندارم کاری منکر و معتقد گبر و مسلمان نشدم
6 گل نقش و قدمم در چمن بیقدری لایق گوشه دستار عزیزان نشدم
7 در ره دشمنی خویش چه ثابت قدمم خاری از پا نکشیدم که پشیمان نشدم
8 گل روی سبد گلشن پژمردگیم ابر از گریه بتنگ آمد و خندان نشدم
9 تا ندادم سر خود در ره آنشوخ کلیم همسر طایفه بیسر و سامان نشدم