- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شدهام سگ غزالی که نگشته رام هرگز مگسی ز انگبینش نگرفته کام هرگز
2 ز فروغ آفتابی شب خویش روز خواهم که شبی ز خانه بیرون ننهاده گام هرگز
3 هوس پیاله خوردن بودم به خردسالی که کسی نگفته پیشش ز شراب و جام هرگز
4 چو حدیث من بر آید کند آنچنان تغافل که مگر به عمر خویشم نشینده نام هرگز
5 به رهت مقام کردم ، نگذاشتی مقیمم به اسیر خود نبودی تو در این مقام هرگز
6 به شکنج طره او دل وحشی است مایل که خلاصیش مبادا ز بلای دام هرگز