1 از عمر شبی به کام دل دوشم بود کاواز سرود و رود درگوشم بود
2 بگذشته و بامداد فرموشم بود مهتاب نبود و مه در آغوشم بود
1 دولت و دین را خدای فر و بها داد مُلک مَلِک را نظام و نور و نوا داد
2 قاعدهٔ نو نهاد کارِ جهان را حق به کف حقور و سزا به سزا داد
1 عید اَضْحیٰ رسم و آیین خلیل آزرست عیدفطر اندر شریعت سنت پیغمبرست
2 هر دو عید ملت است و زینت است اسلام را عید دولت طلعت میمون سلطان سنجرست
1 بتان چین و ختن سروران درگاهند سزای تاج و سریرند و درخور گاهند
2 مبارزان مصاف و یلان رزمْ گهند دلاوران سپاه و سران درگاهند