اشک غمازست خون در گریه داخل کرده‌ام از کلیم غزل 423

کلیم

کلیم

کلیم

اشک غمازست خون در گریه داخل کرده‌ام

1 اشک غمازست خون در گریه داخل کرده‌ام عکس تا ظاهر نگردد آب را گل کرده‌ام

2 رفتم از کوی تو چون شخصی که سیلابش برد ترک جان را بیشتر از طی منزل کرده‌ام

3 آنچنان کز اشتیاق دانه مرغ آید به دام من ز شوق ناله خود را در سلاسل کرده‌ام

4 حرف بیدادش به ناخن می‌کنم بر چهره لیک چشم تا بر هم زنم از گریه باطل کرده‌ام

5 چون گلوی مرغ بسمل خون رود از نامه‌ام آری آری شرح خون‌پالایی دل کرده‌ام

6 یارب این ره کی به پایان می‌رسد چون ضعف من همچو نقش پای در گامی دو منزل کرده‌ام

7 تا کسی بر لب نیارد دعوی خون کلیم خون فرزندان خود را وقف قائل کرده‌ام

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر