سالها شد که دلم مهر نگاری دارد از جلال عضد غزل 71

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

سالها شد که دلم مهر نگاری دارد

1 سالها شد که دلم مهر نگاری دارد نه به شب خواب و نه در روز قراری دارد

2 تنم از درد غباری شد و عیبم نکند هر که بر دامن ازین گرد غباری دارد

3 هرکه مشغول توگشت از دو جهان باز آمد زان که این کار کسی نیست که کاری دارد

4 حاصل از ملک جهان نیست به جز صحبت یار گو غنیمت شمر آن یار که یاری دارد

5 حبّذا بلبل شوریده که بر بوی گلی از همه ملک جهان دامن خاری دارد

6 شب تنهایی من نیست به جز اشک کسی که به بالین من خسته گذاری دارد

7 می کنم سرزنش چشم گهرپرور خویش که نه در خورد خیال تو نثاری دارد

8 قدّ عاشق که دوتا گشت عجب می دارند وین نبینند که دلسوخته باری دارد

9 رخت ازین ورطه به ساحل نتوان برد جلال کاین نه بحری ست که پایان و کناری دارد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر