1 من صورت تو بدیده اندر دارم کز دیده همی برخ برش بنگارم
2 چندان صنما ز دیدگان خون بارم تا صورت تو ز دیده بیرون آرم
1 سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان
1 گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان
2 گفتم که ساعتی ببر من فرونشین گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان