- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بدستم آمده انگشتری که گردیده ز درد رشکش عیش دهان خوبان تنگ
2 ز بس که انگشت از ذوق آن به خود بالید برون نیاید از دست من به صد نیرنگ
3 به دست کار حنا میکند ز رنگ نگین ببین ز پرتو یاقوت پنجه گلرنگ
4 به دست هرکه چراغی ازین نگین دادند دگر به راه طلب پا نمیزند بر سنگ
5 برین خجسته نگین اسم خویش نقش کنم چو نام خود را خواهم برآورم از ننگ
6 چو مادری که جگرگوشه کرده باشد گم همیشه کان به فراقش به سینه کوبد سنگ
7 همیشه بینی از آن آب و رنگ یاقوتش روان ز جدول انگشت آب آتش رنگ