1 رفته ام از خود ندانم بیقرار کیستم می تپم در خون شهید انتظار کیستم
2 گاه خونم می خورد گه خاکمالم می دهد آسمان گویا نمی داند شکار کیستم
3 در حساب است از من سرگشته هر جا سرمه ای است دیده خورشید می داند غبار کیستم
1 بحر عشق است و وفا گوهر پاک است اینجا کشتی چاره گران سینه چاک است اینجا
2 سیر بازار وفا محشر ارباب دل است عالم تفرقه یک دامن پاک است اینجا
1 کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
2 به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول صدف زندان نماید قطره باران نیسان را
1 فسونی خوانده چشمت شیشهها را که نرگسدان کند اندیشهها را
2 خدایا وحشیان را رام ما کن نخستین این تغافلپیشهها را