در میان موج بحری بیکران افتاده‌ام از جلال عضد غزل 174

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

در میان موج بحری بیکران افتاده‌ام

1 در میان موج بحری بیکران افتاده‌ام موج بحر بیکران را در میان افتاده‌ام

2 منزلم بالای نُه چرخ است و من بر سطح خاک زان همی‌نالم که از نُه نردبان افتاده‌ام

3 با همه رنج و بلایی در میان بنشسته‌ام وز همه کام و مرادی بر کران افتاده‌ام

4 طایر قدسم ولی با خاکیان بنشسته‌ام گوهری پاکم ولی در خاکدان افتاده‌ام

5 چون زمین سفلی نِیَم اصلم ز خاک سفله نیست گوهری علوی منم کز آسمان افتاده‌ام

6 از ضعیفی در نمی‌یابم وجود خویش را بلکه از هستی خویش اندر گمان افتاده‌ام

7 هرکه را جانی‌ست با جانانی اندر خلوتی‌ست این مذلّت بین که من بر آستان افتاده‌ام

8 از مذلّت روز و شب با خاک راهم هم‌رکیب گرچه با گردون به همّت هم‌عنان افتاده‌ام

9 خلق گویندم که در هجران چه می‌نالی جلال! بلبلی مستم که دور از گلستان افتاده‌ام

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر