-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در میان موج بحری بیکران افتادهام موج بحر بیکران را در میان افتادهام
2 منزلم بالای نُه چرخ است و من بر سطح خاک زان همینالم که از نُه نردبان افتادهام
3 با همه رنج و بلایی در میان بنشستهام وز همه کام و مرادی بر کران افتادهام
4 طایر قدسم ولی با خاکیان بنشستهام گوهری پاکم ولی در خاکدان افتادهام
5 چون زمین سفلی نِیَم اصلم ز خاک سفله نیست گوهری علوی منم کز آسمان افتادهام
6 از ضعیفی در نمییابم وجود خویش را بلکه از هستی خویش اندر گمان افتادهام
7 هرکه را جانیست با جانانی اندر خلوتیست این مذلّت بین که من بر آستان افتادهام
8 از مذلّت روز و شب با خاک راهم همرکیب گرچه با گردون به همّت همعنان افتادهام
9 خلق گویندم که در هجران چه مینالی جلال! بلبلی مستم که دور از گلستان افتادهام