من دلداده از آنروز از اوحدی مراغه‌ای غزل 506

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

من دلداده از آنروز که دیدار تو دیدم

1 من دلداده از آنروز که دیدار تو دیدم در تو پیوستم و از هر چه مرا بود بریدم

2 بی‌خبر بودم و از دور کمان مهرهٔ مهرت ناگهان بر دلم افتاد و چو مرغان بتپیدم

3 سر انگشت نگارین تو آسوده دلم را آنچنان برد، که انگشت تحیر بگزیدم

4 منزوی بودم و با خود، که ز ناگاه خیالت در ضمیر آمد و بی‌خود به سر کوچه دویدم

5 تا تویی، زارتر از حال دلم حال ندیدی تا منم، صعب‌تر از درد تو دردی نکشیدم

6 گر به بازار برآیم ز ضعیفی چو نشانم باز پرسی ز خلایق، همه گویند: ندیدم

7 اوحدی را نکند عیب ز دیوانه شدن کس گر تو گویی که: من این بنده بدین عیب خریدم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر