- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بی تو در هر جا جنون جوش ندامت بودهام همچو دریا عضو عضو خویش بر هم سودهام
2 چون زمین زبن بیش نتوان بردبار وهم بود دوش هرکس زیر باری رفت من فرسودهام
3 در خیالت حسرتی دارم به روی کاروبس همچو دل یک صفحهٔ رنگ امید اندودهام
4 روزگار بی تمیزی خوش که مانند نگاه میروم از خویش و میدانم همان آسودهام
5 سودها مزد زیان من که چون مینای می هر چه از خودکاستم بر بیخودی افزودهام
6 بستهام چشم از خود و سیر دو عالم میکنم این چه پرواز است یارب در پر نگشودهام
7 گر چه قطع وادی امیدگامی هم نداشت حسرت آگاهست از راهی که من پیمودهام
8 بسکه دارد پاس بیرنگی بهار هستیام عمرها شد در لباس رنگم و ننمودهام
9 نیستم آگه چه دارد خلوت یکتاییاش اینقدر دانمکه آنجا هم همین من بودهام
10 نیست بیدل باکم از درد خمار عافیت صندلی در پرده دارد دست بر هم سودهام