- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به صد غبار درین دشت مبتلا شدهام به دامن که زنم دست از او جدا شدهام
2 جنون به هر بن مویم خروش دیگر داشت چه سرمه زد به خیالم که بیصدا شدهام
3 هنور ناله نیام تا رسم به گوش کسی به صد تلاش نفس آه نارسا شدهام
4 قفس به درد که از چاک دل گشود آغوش اگر ندید که بی بال و پر رها شدهام
5 خضر ز گرد پراکنده چشم میپوشد چه گمرهیست که من ننگ رهنما شدهام
6 شرار سنگ به این شور فتنه پردازی نبودم این همه کامروز خودنما شدهام
7 چو صبح با عرق شبنم اختیارم نیست ز خنده منفعلم محرم حیا شدهام
8 به معنی آن همه محتاج نیستم لیکن ز قدردانی ناز غنی گدا شدهام
9 ز اتفاق تماشای این بهار مپرس نگاه عبرتم و با گل آشنا شدهام
10 چو موی ریخته پا مال خار و خس تاکی ز زندگی خجلم از سر که وا شدهام
11 به هستیام غم بست و گشاد دل خونکرد ستمکش نفسم بند این قفا شدهام
12 مباش منکر بیدست و پاییام بیدل که رفته رفته درین دشت نقش پا شدهام