به صد غبار درین دشت مبتلا از بیدل دهلوی غزل 1971

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

به صد غبار درین دشت مبتلا شده‌ام

1 به صد غبار درین دشت مبتلا شده‌ام به دامن ‌که زنم دست از او جدا شده‌ام

2 جنون ‌به هر بن ‌مویم ‌خروش دیگر داشت چه سرمه زد به خیالم که بی‌صدا شده‌ام

3 هنور ناله نی‌ام تا رسم به ‌گوش ‌کسی به صد تلاش نفس آه نارسا شده‌ام

4 قفس به درد که از چاک دل گشود آغوش اگر ندید که بی بال و پر رها شده‌ام

5 خضر ز گرد پراکنده چشم می‌پوشد چه گمرهی‌ست که من ننگ رهنما شده‌ام

6 شرار سنگ به این شور فتنه پردازی نبودم این همه کامروز خودنما شده‌ام

7 چو صبح با عرق شبنم اختیارم نیست ز خنده منفعلم محرم حیا شده‌ام

8 به معنی آن همه محتاج نیستم لیکن ز قدردانی ناز غنی گدا شده‌ام

9 ز اتفاق تماشای این بهار مپرس نگاه عبرتم و با گل آشنا شده‌ام

10 چو موی ریخته پا مال خار و خس تاکی ز زندگی خجلم از سر که وا شده‌ام

11 به هستی‌ام غم بست و گشاد دل خون‌کرد ستمکش نفسم بند این قفا شده‌ام

12 مباش منکر بی‌دست و پایی‌ام بیدل که رفته رفته درین دشت نقش پا شده‌ام

عکس نوشته
کامنت
comment