1 به صد بلا ز غمت گرچه مبتلا شدهام هزار شکر که با درد آشنا شدهام
2 ز خار ما همه گل میدمد به دامن دشت به جستجوی تو تا من برهنهپا شدهام
3 جدا ز گلشن کویت طبیب از حسرت به سان بلبل تصویر بینوا شدهام
1 دارد بسحر دعا اثرها دست من و دامن سحرها
2 هر شب بامید وعده تو چشمم شده فرش رهگذرها
1 ما را دگر زیار؛ تمنا نمانده است چون طاقت تغافل بیجا نمانده است
2 دوران نگر که ساغر عیشم دهد کنون کافتاده است شیشه وصهبا نمانده است
1 دارم نظری با گل کو روی ترا ماند با ماه نوم عشقی است کابروی ترا ماند
2 مهریست بخورشیدم کو همچو رخت باشد آشفته ام از سنبل کو موی ترا ماند