- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیگانه گشتهام ز همه مدعای خویش در آشنایی بت ناآشنای خویش
2 تا برندارم از سر کوی بتان قدم افتادهام چو سلسله دایم به پای خویش
3 جایی نمانده است که بیخود نرفتهام با آنکه برنداشتهام پا ز جای خویش
4 یک لحظه بر مراد دل خود نبودهام با آنکه سر نتافتهام از رضای خویش
5 درمان درد عشق نیست با درد خو گرفتم و کردم دوای خویش
6 قدسی به پادشاه و گدا نیست حاجتم هم پادشاه خویشتنم، هم گدای خویش