-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من آشفته را در راه یاری کار افتاده که در راهش چو من بی با و سر بسیار افتاده
2 سر آمد عمر بیحاصل نشد پیموده یک منزل میان راه هم خر مرده و هم بار افتاده
3 شده بودم همه نابود و گم گشته ره مقصود سرم گردیده سودائی قدم از کار افتاده
4 نشد طی راه و پایم ماند از رفتار و ره گم شد دلم شد خسته جان افکار و تن بیمار افتاده
5 مگر خضر رهی گردد دوچار من درین وادی که در تاریکی حیرت رهم دشوار افتاده
6 نبستم طرفی از علم و عمل تا بود آلاتم سر آمد عمر شد آلات کار از کار افتاده
7 سخنهای جلی گفتم شنیدم نیک فهمیدم کنونم کار با فهمیدن اسرار افتاده
8 دل نورانی باید که اسرار سخن فهمد بر آئینهٔ دل من سربسر زنگار افتاده
9 نیابد شست و شو الا بآب چشم و سوز جان دلم را که با زاری و استغفار افتاده
10 ندارم آب و تاب و زاری و برگ فغان کردن زبان و دیده هم چون من بحال زار افتاده
11 ببخشا بارالها بر من بیدست و پا اکنون که دست و پایم از کردار و از رفتار افتاده
12 ببخشا بر تن و جانم در آنساعت که درمانم دل از جان کنده و با کندن جان کار افتاده
13 جهان باقیم پیش نظر افراخته قامت جهان فانیم از دیده خونبار افتاده
14 نه وقت عذر خواهی و نه عذر رو سیاهی را سراپا غرق عصیان کار با غفار افتاده
15 خطی از خامه غفران بکش بر نامهٔ عصیان که کار فیض با کردار خود دشوار افتاده