جای آن است‌که بالد گهر از بیدل دهلوی غزل 1882

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

جای آن است‌که بالد گهر شان صدف

1 جای آن است‌که بالد گهر شان صدف بحر در قطرگی اینجا شده مهمان صدف

2 عزلت از حادثهٔ دهر برون تاختن است موج دریا نشود دست و گریبان صدف

3 نیست در عالم بی‌مطلبی اسباب دویی دل صافیست همان دیدهٔ حیران صدف

4 ظرف بیتابی یک قطره ندارد این بحر موج‌گوهر شو و میتاز به میدان صدف

5 جهد افسوس طلب آبله‌واری دارد سودن دست‌گهر ریخت به دامان صدف

6 قسمتت گر دم آبی‌ست غنیمت می‌دان بحر بیجا نشکسته‌ست لب نان صدف

7 بر یتیمان چقدر سایه فکن خواهد بود به دو دیوار نگون‌خانهٔ وبران صدف

8 صحبت مرده‌دلان سخت سرایت دارد آب‌گوهر همه وقت است به زندان صدف

9 زلهٔ مائدهٔ حرص نیندوخته‌ایم استخوان خشکی مغز است در انبان صدف

10 جوش یاسی‌ست بهار طرب ما بیدل می‌دمد چشم پر آب از لب خندان صدف

عکس نوشته
کامنت
comment