ماییم و غم عشق و سر کوی ملامت از جلال عضد غزل 58

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

ماییم و غم عشق و سر کوی ملامت

1 ماییم و غم عشق و سر کوی ملامت گم کرده ز بی خویشتنی راه سلامت

2 شهری ست پر از فتنه و راهی ست پرآشوب نه روی سفر کردن و نه رای اقامت

3 رفتی و مپندار که دست از تو بدارم دست من و دامان تو تا روز قیامت

4 من پند رفیقان موافق نشنیدم زیرا شدم آماجگه تیر ملامت

5 هر کس که نصیحت ز عزیزان نکند گوش بسیار بخاید سرانگشت ندامت

6 اشکم که به رخسار تو مانست نشاندم بر گوشه چشمش به صد اعزاز و کرامت

7 در سینه عجب نیست که دارد دل بیمار آن را که خمیده است چو ابروی تو قامت

8 عیّار که منصور شود بر همه کامی آنست که بر دار زنندش به علامت

9 هر شب که جلال از غم دل آه برآرد سکان سماوات بنالند تمامت

عکس نوشته
کامنت
comment