وقت آنست که جوینده اسرار از فیض کاشانی غزل 703

فیض کاشانی

فیض کاشانی

فیض کاشانی

وقت آنست که جوینده اسرار شویم

1 وقت آنست که جوینده اسرار شویم بگذاریم تن کار و دل کار شویم

2 روح را پاک بر آریم ز آلایش تن پیشتر ز آنکه اجل آید و مردار شویم

3 چند ما را طلبد یار و تغافل ورزیم بعد ازین از دل و جان ماش طلبکار شویم

4 عشق را کاش بدانیم کدامست دکان تا دو صد جان بکف آریم و خریدار شویم

5 جای آن دارد اگر صد دل و صد جان بدهیم قابل مرحمت یک نظر یار شویم

6 گره دل نگشاید بسر انگشت خرد کار عشقست بیا از پی این کار شویم

7 علم و تفوی و عبادت همه مستی آرد جرعهٔ کو ز می عشق که هشیار شویم

8 افسر عشق پی زیور جان دست آریم تا یکی در پی آرایش دستار شویم

9 آتش عشق درین پردهٔ ناموس زنیم هرچه هستیم بر خلق نمودار شویم

10 بر سر کوچه و بازار اگر می نوشیم به از آنست که در پرده پندار شویم

11 فوت افسرده دلی چند ز پس کوچه خریم از پی مائده عشق به بازار شویم

12 چند چندان بت عیار فریبند ما را خیز تا رهزن هر جابت عیار شویم

13 گر ز آزاد گرانان بدرائیم از پای به از آنست که خود بر سر بازار شویم

14 شد شب عمر و ز آفاق سرت صبح دمید چشم و دل باز کن ای فیض که بیدار شویم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر