وقت آن شد که سر خویش، از شاطرعباس صبوحی غزل 57

شاطرعباس صبوحی

آثار شاطرعباس صبوحی

شاطرعباس صبوحی

وقت آن شد که سر خویش، من از غم شکنم

1 وقت آن شد که سر خویش، من از غم شکنم آهی از دل کشم و حلقهٔ ماتم شکنم

2 گر مراد دل من را ندهد این گردون همه اوضاع جهان، یکسره در هم شکنم

3 باده از کاس سفالین خورم و از مستی به یقین جام جهان بین به سر جم شکنم

4 گر شود رام دمی ساقی و می گیرم از او ترک عقبی کنم و توبه دمادم شکنم

5 شرحی از یوسف گمگشته خود گر بدهم شهرت گریه یعقوب، مسلّم شکنم

6 سر شوریدهٔ خود، گر بنهم بر زانو صبر ایّوب، از این شهره به عالم شکنم

7 بارها یار بدیدم به صبوحی می‌گفت عزم دارم که ز هجرم قدت از غم شکنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر