-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وقت آن شد که سر خویش، من از غم شکنم آهی از دل کشم و حلقهٔ ماتم شکنم
2 گر مراد دل من را ندهد این گردون همه اوضاع جهان، یکسره در هم شکنم
3 باده از کاس سفالین خورم و از مستی به یقین جام جهان بین به سر جم شکنم
4 گر شود رام دمی ساقی و می گیرم از او ترک عقبی کنم و توبه دمادم شکنم
5 شرحی از یوسف گمگشته خود گر بدهم شهرت گریه یعقوب، مسلّم شکنم
6 سر شوریدهٔ خود، گر بنهم بر زانو صبر ایّوب، از این شهره به عالم شکنم
7 بارها یار بدیدم به صبوحی میگفت عزم دارم که ز هجرم قدت از غم شکنم