جهانست چون جنگلی از ملک‌الشعرا بهار مثنوی 648

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

جهانست چون جنگلی بیکران

1 جهانست چون جنگلی بیکران فراوان درخت و گیاه اندر آن

2 یکی از در میوه اندوختن درختی دگر از در سوختن

3 چو تابید از برج خرچنگ شید بخندید بر بارور تود، بید

4 که این کوشش بی کران تا به کی‌؟ خمیده ز بار گران تا به کی‌؟

5 فروهشته برگردنت پالهنگ شکسته سر و دستت از چوب و سنگ

6 فرو ریخته برگ و بارت بهم به زیر لگد پشت کرده بخم

7 به یاد که در این سرای سپنج کشی بار این‌ درد و اندوه‌ و رنج‌‌؟

8 خوری غم به یاد دل شاد که‌؟ به عشق که‌؟ بهر که‌؟ بر یاد که‌؟

9 کسی کز برای تو تب کرد راست اگر از برایش بمیری رواست

10 کسی کز فراق تو لب می گزد گر افغان کنی در غمش می‌سزد

11 و دیگرکه دنیا دمی بیش نیست در آن‌دم کس‌ ار غم‌ خورد ز ابلهیست

12 تو ای بارور تود فرخ سرشت چه‌ خوش کرده‌ای اندرین کار زشت‌؟

13 نگه کن به من کاندرین جای خوب نه‌ رنجست‌ و انده‌ نه‌ سنگست‌ و چوب

عکس نوشته
کامنت
comment