برجه که بهار از جلال الدین محمد مولوی غزل 2735

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

برجه که بهار زد صلایی

1 برجه که بهار زد صلایی در باغ خرام چون صبایی

2 از شاخ درخت گیر رقصی وز لاله و که شنو صدایی

3 ریحان گوید به سبزه رازی بلبل طلبد ز گل نوایی

4 از باد زند گیاه موجی در بحر هوای آشنایی

5 وز ابر که حامله‌ست از بحر چون چشم عروس بین بکایی

6 وز گریه ابر و خنده برق در سنبل و سرو ارتقایی

7 فخ شسته به پیش گوش قمری کموزدش او بهانه‌هایی

8 نرگس گوید به سوسن آخر برگوی تو هجو یا ثنایی

9 ای سوسن صدزبان فروخوان بر مرغ حکایت همایی

10 سوسن گوید خمش که مستم از جام میی گران بهایی

11 سرمستم و بیخودم مبادا بجهد ز دهان من خطایی

12 رو کن به شهی کز او بپوشید اشکوفه بریشمین قبایی

13 می‌گوید بید سرفشانان رستیم ز دست اژدهایی

14 ای سرو برای شکر این را تو نیز چنین بکوب پایی

15 ای جان و جهان به تو رهیدیم ز اشکنجه جان جان نمایی

16 از وسوسه چنین حریفی وز دغدغه چنین دغایی

17 زان دی که بسی قفا بخوردیم رفت و بنمودمان قفایی

18 ظاهر مشواد او که آمد از شوم ظهور او خفایی

19 خاموش کن و نظاره می‌کن بی زحمت خوف در رجایی

عکس نوشته
کامنت
comment