- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن قوی پنجه که آزردن دل ها است فَنَش الفتی هست نهان با دل غمگین مَنش
2 جان رسیده به لب از دوری جان بخش لبش دل به تنگ آمده از حسرت نوشین دهنش
3 آن که می گفت بود حاصل ایام دمی گشت زانفاس خوش دوست مُبَرهَن سخنش
4 هر که دارد چو تو زیبا رخ و نیکو قامت نیست حاجت به گل گلشن و سرو چمنش
5 گر به فردوس بَرَندش غم غُربت دارد نیک بختی که سرو کوی تو باشد وطنش
6 دوش در طرف چمن بلبل شیدا می گفت نو بهار آمد و افزود غمم زآمدنش
7 باغ ماند به صف ماریه لاله و گل به شهیدان به خون غرقه ی گلگون کفنش
8 ابر در ماتم سقّای شهیدان گرید که همه عمر بود دیده ی گریان چو منش
9 نور حق ماه بنی هاشم، عباس که هست مهر او شمع و دل جمع محبان لگنش
10 زور بازوی یدالله، ابوالفضل که هست چنگ ضرغام قضا پنجه ی دشمن شکنش
11 حامل رایت و میر سپه عشق که داشت قوت سیل اجل همت بنیاد کنش
12 دستش از تن که بریدند به کف محکم بود رشته بندگی و مهر امام زمنش
13 گفت در ماتم او شاه شهیدان گریان دید افتاده چو در معرکه پرخون بدنش
14 شد کنون قطع امید من و پشتم بشکست بعد از این وای به حال دل و رنج و محنش
15 از خیال تو به شد خواب زچشم من و خفت آن که از بیم تو بیداری شب بود فنش
16 یادم آمد لب خشکیده و چشمان ترش جگر سوخته از غم دل خون از حزنش
17 به فرآت آمد تا آب برد سوی خیام بهر یاران جگرسوختهٔ ممتحنش
18 کرد کف زآب پر و برد به نزدیک دهان بود خشکیده زبان چون زعطش در دهنش
19 جلوه گر گشت لب خشک برادر بر او تازه شد اندوه دیرینه و رنج کهنش
20 ریخت آب از کف و لب تشنه برون شد زفرات سخنی گفت که آتش زده در جان سخنش
21 گفت این شرط وفا نیست که من آب خورم سوخته زاده ی زهرا زعطش جان و تنش
22 ز آن نبردش شه دین سوی شهیدان دگر که مسیر نشد از معرکه بر داشتنش
23 برگرفتن نتوان پیکر آن کشته زخاک که نه تن مانده به جا و نه به تن پیرهنش
24 هر که در ماتم عباس بگرید چو «محیط» هست امید شفاعت ز حسین و حسنش