آن ساعد سیمین از جلال الدین محمد مولوی غزل 1884

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن

1 آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن بر سینه ما بنشین ای جان منت مسکن

2 سرمست شدم ای جان وز دست شدم ای جان ای دوست خمارم را از لعل لبت بشکن

3 ای ساقی هر نادر این می ز چه خم داری من بنده ظلم تو از بیخ و بنم برکن

4 هم پرده من می در هم خون دلم می خور آخر نه تویی با من شاباش زهی ای من

5 از دوست ستم نبود بر مست قلم نبود جز عفو و کرم نبود بر مست چنین مسکن

6 از معدن خویش ای جان بخرام در این میدان رونق نبود زر را تا باشد در معدن

7 با لعل چو تو کانی غمگین نشود جانی در گور و کفن ناید تا باشد جان در تن

عکس نوشته
کامنت
comment