1 خوش بهاری است قدحنوشیها بوی گل نشئه بیهوشیها
2 گریه کی فرصت حیرت میداد میشمردم به تو خاموشیها
3 لب گشودم سخن از یادم رفت چه بهشتی است فراموشیها
4 چقدر درد دل از یادم رفت حاصلی داشت فراموشیها
1 مست نازی نتوان گفت که ما را دریاب سوی خود بین و دل اهل وفا را دریاب
2 هر نسیمی که وزد نامه فارغبالی است خار صحرای جنون باش و هوا را دریاب
1 از شوق دیده عقل چو تدبیر می گداخت مجنون برای آینه زنجیر می گداخت
2 آه دل شکسته اگر دیر می گرفت پیکان ز تاب جستن این تیر می گداخت
1 هوا گلشن به گلشن می کشد دیوانه ما را زخون توبه موج گل کند پیمانه ما را
2 شرابت دام می چیند تغافل جام می بخشد به ما گر واگذارد دل وفا بیگانه ما را