- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روی میتابد ز من گر ماه تابان گویمش می رود از پیشم از سرو خرامان گویمش
2 می خورد خون دلم گر گویمش جان منی می شود از چشم من پنهان اگر جان گویمش
3 با چنین حسنی که رشک از لطف آن دارد ملک هر که انسان گویدش نتوانم انسان گویمش
4 ای خوش آن وقتی که گویم حال دل پیشش ولی هر چه گویم از پریشانی پریشان گویمش
5 سجده روی بتان را کفر می خواند فقیه از مسلمانی نباشد گر مسلمان گویمش
6 نیست در دور رخش روی زمین را خال شب با چنین رخساره چون شمع شبستان گویمش
7 تیغ بیدادش فضولی بر من احسانیست لیک از بلای قطع میترسم که احسان گویمش