1 بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی کاسد شد از دو زلفش بازار شاهبوی
2 این ایغده سری به چه کار آید ای فتی در باب دانش این سخن بیهده مگوی
3 تا صبر را نباشد شیرینی شکر تا بید را نباشد بویی چو دار بوی
1 رودکی چنگ بر گرفت و نواخت باده انداز، کو سرود انداخت
2 زان عقیقین میی، که هر که بدید از عقیق گداخته نشناخت
1 چون بچهٔ کبوتر منقار سخت کرد هموار کرد پرّ و بیوکند مویِ زرد،
2 کابوک را نخواهد و شاخ آرزو کند وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد
1 پوپک دیدم به حوالی سرخس بانگک بر برده به ابر اندرا
2 چادرکی دیدم رنگین برو رنگ بسی گونه بر آن چادرا
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار