1 بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی کاسد شد از دو زلفش بازار شاهبوی
2 این ایغده سری به چه کار آید ای فتی در باب دانش این سخن بیهده مگوی
3 تا صبر را نباشد شیرینی شکر تا بید را نباشد بویی چو دار بوی
1 کار همه راست، آن چنان که بباید حال شادیست، شاد باشی، شاید
2 انده و اندیشه را دراز چه داری؟ دولت خود همان کند که بباید
1 بر رخش زلف عاشق است چو من لاجرم همچو منش نیست قرار
2 من و زلفین او نگونساریم او چرا بر گل است و من بر خار؟
1 دل خسته و بستهٔ مسلسل موییست خون گشته و کشتهٔ بت هندوییست
2 سودی ندهد نصیحتت، ای واعظ ای خانه خراب طرفه یک پهلوییست
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار