1 دارد بسحر دعا اثرها دست من و دامن سحرها
2 هر شب بامید وعده تو چشمم شده فرش رهگذرها
3 از باخبران نشد سراغی جستیم خبر زبی خبرها
4 آرزده دلم هزار افسوس کافتاده بدام خوش کمرها
5 هر چند طبیب تلخکامی ریزد نی خامه ات شکرها
1 دو هفته شد که زمن یار سرگران دارد بطاقتی که ندارم مگر گمان دارد
2 نگاه گرم برویت که می تواند کرد چنین که روی ترا شرم در میان دارد
1 حیف از تو که ارباب سخن را نشناسی از مرغ چمن زاغ و زغن را نشناسی
2 عمریست نفس سوخته ام حیف بسی هست کز مرغ قفس مرغ چمن را نشناسی
1 مرا کام دل گر زیاری برآید خوشم، گر پس روزگاری برآید
2 زهم گر بر آید دو عالم چه پروا مبادا که یاری ز یاری برآید