1 جزوی و کلی از دو برون نیست آنچ هست جز وی همه تو بخشی و کلی همه خدای
2 من از خدای و از تو همی خواهم این دو چیز تا او ترا بقا دهد و تو مرا قبای
1 چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر
2 طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر
1 ز خون دشمن او شد ببحر مغرب جوش فکند تیغ یمانش رخش در عمان
1 بفروختمت سزد بجان باز خرم ازران بفروختم گران باز خرم
2 یاری خواهم ز دوستان ای دلبر تابو که ترا ز دشمنان باز خرم