- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن روی بین که حسن بپوشید ماه را وآن دام زلف و دانهٔ خال سیاه را
2 من سرو را قبا نشنیدم دگر که بست بر فرق آفتاب ندیدم کلاه را
3 گر صورتی چنین به قیامت برآورند فاسق هزار عذر بگوید گناه را
4 یوسف شنیدهای که به چاهی اسیر ماند این یوسفیست بر زنخ آورده چاه را
5 با دوستان خویش نگه میکند چنانک سلطان نگه کند به تکبر سپاه را
6 در هر قدم که مینهد آن سرو راستین حیف است اگر به دیده نروبند راه را
7 من صبر بیش از این نتوانم ز روی او چند احتمال کوه توان بود کاه را؟
8 ای خفته، کآه سینهٔ بیدار نشنوی عیبش مکن که درد دلی باشد آه را
9 سعدی حدیث مستی و فریاد عاشقی دیگر مکن که عیب بود خانقاه را
10 دفتر ز شعر گفته بشوی و دگر مگوی الا دعای دولت سلجوقشاه را
11 یارب دوام عمر دهش تا به قهر و لطف بدخواه را جزا دهد و نیکخواه را
12 واندر گلوی دشمن دولت کند چو میخ فراش او طناب در بارگاه را