- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رسد گر بر لبم جان، چون رسی، ناچار برگردد بیا تا آفتابم از سر دیوار برگردد
2 چنان از خوی او شد برطرف آیین پیوستن که با هم سربهسر ننهاده خط، پرگار برگردد
3 ز بس طبع جفا نازک شد از همراهی خویت چو گل پهلو زند بر خار، نیش خار برگردد
4 به نوعی روی دل سوی تو آوردم که میترسم سوی دل مردمان دیده را رفتار برگردد
5 غمش در خاطر از بس مانده، ترسم خرمی گردد که بر شاخی چو ماند میوهای بسیار، برگردد
6 سخن زان غمزه گویا بر زبان دارد، که قدسی را نفس آید سلامت بر لب و افگار برگردد