رسد گر بر لبم جان، چون رسی، از قدسی مشهدی غزل 203

قدسی مشهدی

آثار قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

رسد گر بر لبم جان، چون رسی، ناچار برگردد

1 رسد گر بر لبم جان، چون رسی، ناچار برگردد بیا تا آفتابم از سر دیوار برگردد

2 چنان از خوی او شد برطرف آیین پیوستن که با هم سربه‌سر ننهاده خط، پرگار برگردد

3 ز بس طبع جفا نازک شد از همراهی خویت چو گل پهلو زند بر خار، نیش خار برگردد

4 به نوعی روی دل سوی تو آوردم که می‌ترسم سوی دل مردمان دیده را رفتار برگردد

5 غمش در خاطر از بس مانده، ترسم خرمی گردد که بر شاخی چو ماند میوه‌ای بسیار، برگردد

6 سخن زان غمزه گویا بر زبان دارد، که قدسی را نفس آید سلامت بر لب و افگار برگردد

عکس نوشته
کامنت
comment