بر دل ریشم لبت دارد بسی حق از شمس مغربی غزل 114

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

بر دل ریشم لبت دارد بسی حق نمک

1 بر دل ریشم لبت دارد بسی حق نمک گر بپرسی ز اشک خونینم بگوید یک‌به‌یک

2 مردم چشم جهانی در جهان مردمی ای تو چشم و جان و مردم را به جای مردمک

3 ای دل ار خواهی ببینی خضر را خطش ببین آب حیوانست اگر باید لب لعلش بمَک

4 تا بود گلگون رخ زردم بسان روی یار بر رخم ای اشک خونین گر نمی‌باری محک

5 روی بنما تا که من از پیش برخیزم به کل زانکه در پیش یقین هرگز نماند هیچ شک

6 برقع از رخ برفکن بنمای مهر روی را تا که گردد ذرّه‌سان در پیش او مهر فلک

7 ای دل ار بینی رخش را در دمت گردد عیان کز جهان آدم چرا گردید مسجود ملک

8 گر ببینی نور رویش را به سان مغربی خط و خالش را بیا می‌خوان تو قرآن یک‌به‌یک

عکس نوشته
کامنت
comment