-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خواجهٔ اکافی آن برهان دین گفت سنجر را که ای سلطان دین
2 واجبم آید بتو دادن زکات زانکه تو درویش حالی در حیات
3 گر ترا ملک وزری هست این زمان هست آن جمله ازان مردمان
4 کردهٔ از خلق حاصل آن همه بر تو واجب میشود تا وان همه
5 چون از آن خود نبودت هیچ چیز زین همه منصب چه سودت هیچ نیز
6 از همه کس گر چه داری بیشتر میندانم کس ز تو درویشتر