- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 واجب کند چو عشق مرا کرد دل خراب کاندر خرابه دل من آید آفتاب
2 از پای درفتادهام از شرم این کرم کان شه دعام گفت همو کرد مستجاب
3 بس چهره کو نمود مرا بهر ساکنی گفتم که چهره دیدم و آن بود خود نقاب
4 از نور آن نقاب چو سوزید عالمی یا رب چگونه باشد آن شاه بیحجاب
5 بر من گذشت عشق و من اندر عقب شدم واگشت و لقمه کرد و مرا خورد چون عقاب
6 برخوردم از زمانه چو او خورد مر مرا در بحر عذب رفتم و وارستم از عذاب
7 آن را که لقمههای بلاها گوار نیست زانست کو ندید گوارش از این شراب
8 زین اعتماد نوش کنند انبیا بلا زیرا که هیچ وقت نترسد ز آتش آب