- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این نه زلفست آنکه او بر عارض رخشان نهاد صورت جوریست کو بر عدل نوشروان نهاد
2 گر زند بر زهر بوسه زهر گردد چون شکر یارب آن چندین حلاوت در لبی بتوان نهاد
3 توبه و پرهیز ما را تابش از هم باز کرد تا به عمدا زلف را بر آن رخ تابان نهاد
4 از دل من وز سر زلفین او اندازه کرد آنکه در میدان مدار گوی در چوگان نهاد
5 دیدمش یک روز شادان و خرامان از کشی همچو ماهی کش فلک یک روز در دوران نهاد
6 گفتم ای مست جمال آن وعدهٔ وصل تو کو خوش بخندید آن صنم انگشت بر دندان نهاد
7 گفت مستم خوانی و بر وعدهٔ من دل نهی ساده دل مردا که بر وعدهٔ مستان نهاد