-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نسزد زجوهرفطرتت به جنون شبهه وشک زدن چو نفس جریدهٔ ماو من به هوس نوشتن و حک زدن
2 به بساط جرعهکشان تو، غم نقل و بادهکه میکشد که توان ز حرف تبسمت بههزار پسته نمک زدن
3 چه ظهورگرد سپاه تو چه خفا تغافل جاه تو بهگشاد و بست نگاه تو در راز ملک و ملک زدن
4 به جهان رنگ فنا اثر غم امتحان دگر مبر بر محرمان ستم است اگر زرگل رسد به محک زدن
5 تو شه قلمرو عزتی چه جنون ز طبع تو جوش زد که درند جیب تعیّنت غم پینه بر کپنک زدن
6 ز مزاج پیچش خلق دون خجل است طعنهگر فنون نشوی جراحت مرده را هوس آزمایکلک زدن
7 اثر دماغ رعونتت شده رنگ پستی دولتت بهکجاست گوشهٔ زانویی که توان علم به فلک زدن
8 بگذر ز حاصل مدعا که به حکم فرصت بیبقا چمن است بر سر زخم ما گل انتظار گزک زدن
9 پی وهم هرزه عنان مدو به سراب غرق گمان مشو ز شنای بحر گمان مرو به خیال باطل حک زدن
10 حذرای حسود جنون حسب که به حکم آگهی ادب مثلیکه بیدل مازند به تو نیست کم ز کتک زدن