به بالین غریبانت گذر نیست از جلال عضد غزل 42

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

به بالین غریبانت گذر نیست

1 به بالین غریبانت گذر نیست ز حال مستمندانت خبر نیست

2 ز تو پروای هستی نیست ما را تو را پروای ما گر هست وگر نیست

3 تویی منظور من در هر دو عالم مرا بر دنیی و عقبی نظر نیست

4 یکایک تلخی دوران چشیدم ز هجران هیچ شربت تلخ تر نیست

5 اسیر هجر و نومید از وصالم شبم تاریک و امّید سحر نیست

6 همی خواهم که رویت باز بینم جز اینم در جهان کامی دگر نیست

7 دلی خالی نمی بینم ز دردت کدامین دل که خونش در جگر نیست

8 درین میدان سرافرازی کسی راست که او را بیم جان و خوف سر نیست

9 به جز جانان نیاید در دل ما که خلوتخانه است این رهگذر نیست

10 رخ و چشم تو تا غایب شد از چشم من شوریده دل را خواب و خور نیست

11 جلال خسته را از در مکن دور که او را خود جز این در هیچ در نیست

عکس نوشته
کامنت
comment