1 نیست بیحاصل که خون از چشم تر افشانده ایم در زمین سینه تخم نیشتر افشانده ا یم
2 دشت و دریای توکل را نسیم موجه ایم از قناعت آستین بر خشک و تر افشانده ایم
1 سیرکن نو رسیده ما را وحشت آرمیده ما را
2 ای کبوتر دچار باز شوی دیده ای نور دیده ما را
1 گردش چشم تغافل ساغر لبریز ما اشک گلگون است در راه طلب شبدیز ما
2 در شهادت رگ برآورده است هر مویی زتن نشتری دارد ز هر مژگان به کف خونریز ما
1 صبح است مست باده دوشینه هوا چاک است از تبسم گل سینه هوا
2 پر می زند چو باز شکاری قدح ز موج بال تذرو دیده در آیینه هوا