صبح هستی نیست نیرنک هوس از بیدل دهلوی غزل 607

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

صبح هستی نیست نیرنک هوس بالیده است

1 صبح هستی نیست نیرنک هوس بالیده است اینقدر توفان ‌که می‌بینی نفس بالیده است

2 هیچ آهنگی برون‌تاز بساط چرخ نیست ناله‌های این جرس هم در جرس بالیده است

3 پرتو عشق است تشریف غرور ما و من شعله ‌پوش افتاد هر جا خار و خس‌ بالیده است

4 از سیهکاری‌ست اوهام عقوبتهای خلق تا سیاهی ‌کرده شب بیم عسس بالیده است

5 چون نفس عاجز نوای درد نومیدی نی‌ام ناله‌ای دارم که تا فریادرس بالیده است

6 دستگاهی داری ای منعم ز افسردن برآ پر فشانی مفت حسرت ها قفس بالیده است

7 نقش وهم و ظن تو هم چندان ‌که خواهی وانما عالمی آیینه دارد دل ز بس بالیده است

8 با کدامین ذره خو!هی توأم پرواز بود چون تو اینجا حسرت بسیار کس بالیده است

9 یأس مطلب نیست بیدل مانع ابرام خلق آرزو در سایهٔ بال مگس بالیده است

عکس نوشته
کامنت
comment