- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همین نه غیر رخ یار دید و هیچ نگفت که تنگ در بر خویشش گرفت و هیچ نگفت
2 به بوسه ی شدم امیدوار و از کین باز بجای عربده لب را گزید و هیچ نگفت
3 همین بس است به هجر منم گواه که تیغ بقصد کشتن من سر کشید و هیچ نگفت
4 مرا گمان که کرده است پاسبان امشب که پای من به حریمش رسید و هیچ نگفت
5 اگر ندیده رخت چشم ناصح از چه سبب بچشم خویش مرا با تو دید و هیچ نگفت
6 چکید زهر جگر سوز رشک راهردم چو زهر هجر تو نتوان چشید و هیچ نگفت
7 (سحاب) را نرسد حرف خونبها که از او هزار مرتبه در خون طپید و هیچ نگفت