- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر سری در سر کار تو شود چندان نیست با تو سختی به سری کار خردمندان نیست
2 گردن ما ز بسی دام برون جست و کنون سر نهادیم به بند تو، که این بند آن نیست
3 ای دل، از میل به چاه زنخ او داری به گنه کوش، که زیباتر ازین زندان نیست
4 شمس را دیدم و مثل قمرش نور نداشت پسته را دیدم و همچون شکرش خندان نیست
5 سنگ جانی، که به سیمین تن او دل ندهد بیش ازینش تو مخوان دل، که کم از سندان نیست
6 در جهان نوش لبی را نشناسم امروز که غلام دهن او ز بن دندان نیست
7 محتسب را اگر آن چهره در آید به نظر عذرها خواهد و گوید: گنه از رندان نیست
8 اوحدی شاد شو از دیدن این روی و مخور غم بیفایده چندین، که جهان چندان نیست