ما را نه غروری‌ست نه فرّی از بیدل دهلوی غزل 2796

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

ما را نه غروری‌ست نه فرّی نه ‌کلاهی

1 ما را نه غروری‌ست نه فرّی نه ‌کلاهی خاکیم به ‌زیر قدم خویش نگاهی

2 آنجا که قناعت‌ کند ایجاد تسلی گرم است سرکوه به زیر پرکاهی

3 بر دولت بیدار ننازم چه خیال‌ست خوابیده بهم بخت من و چشم سیاهی

4 بر صد چمن هستی‌ام افسانهٔ نازست خواب عدم و سایهٔ مژگان گیاهی

5 از بردهٔ دل تا چه ‌کشد سعی تأمل چون خامه زنالم رسنی هشته‌ به چاهی

6 یا رب تو تن آسانی جهدم نپسندی می‌خواندم افسون نفس سوخته گاهی

7 زبن دشت سبکتازی فرصت ندمانید گردی‌ که توان بست به پیشانی آهی

8 آخر چو غبار نفس از هرزه دویها رفتیم به باد و ننشستیم به راهی

9 گرد تری از جبههٔ شبنم نتوان برد در آینهٔ ما عرقی ‌کرده نگاهی

10 بید‌ل شدم و رَستم از اوهام تعین آیینه شکستن به بغل داشت کلاهی

عکس نوشته
کامنت
comment