آن را که میسر نشود صبر و از سعدی شیرازی غزل 135

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

آن را که میسر نشود صبر و قناعت

1 آن را که میسر نشود صبر و قناعت باید که ببندد کمر خدمت و طاعت

2 چون دوست گرفتی چه غم از دشمن خونخوار؟ گو بوق ملامت بزن و کوس شناعت

3 گر خود همه بیداد کند هیچ مگویید تعذیب دلارام به از ذل شفاعت

4 از هر چه تو گویی به قناعت بشکیبم امکان شکیب از تو محالست و قناعت

5 گر نسخه روی تو به بازار برآرند نقاش ببندد در دکان صناعت

6 جان بر کف دست آمده تا روی تو بیند خود شرم نمی‌آیدش از ننگ بضاعت

7 دریاب دمی صحبت یاری که دگربار چون رفت نیاید به کمند آن دم و ساعت

8 انصاف نباشد که من خسته رنجور پروانه او باشم و او شمع جماعت

9 لیکن چه توان کرد که قوت نتوان کرد با گردش ایام به بازوی شجاعت

10 دل در هوست خون شد و جان در طلبت سوخت با این همه سعدی خجل از ننگ بضاعت

عکس نوشته
کامنت
comment