1 دایم نه لوای عشرت افراشتنیست پیوسته نه تخم خرمی کاشتنیست
2 این داشتنیها همه بگذاشتنیست جز روشنی رو که نگه داشتنیست
1 تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت مسکین دل رنجور من از درد گداخت
2 گویا که ز روز گار دردی دارد این درد که در پای تو خود را انداخت
1 آن یار که عهد دوستداری بشکست میرفت و منش گرفته دامن در دست
2 میگفت دگر باره به خوابم بینی پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست
1 عقرب سر زلف یار و مه پیکر اوست با این همه کبر و ناز کاندر سر اوست
2 شیرین دهنی و شهد در شکر اوست فرمانده روزگار فرمانبر اوست
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما