از جان برون نیامده جانانت از سعدی شیرازی غزل 1074

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

از جان برون نیامده جانانت آرزوست

1 از جان برون نیامده جانانت آرزوست زنار نابریده و ایمانت آرزوست

2 بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند موری نه‌ای و ملک سلیمانت آرزوست

3 موری نه‌ای و خدمت موری نکرده‌ای وآنگاه صف صفهٔ مردانت آرزوست

4 فرعون‌وار لاف اناالحق همی زنی وآنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست

5 چون کودکان که دامن خود اسب کرده‌اند دامن سوار کرده و میدانت آرزوست

6 انصاف راه خود ز سر صدق داده‌ای بر درد نارسیده و درمانت آرزوست

7 بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود شهپر جبرئیل، مگس‌رانت آرزوست

8 هر روز از برای سگ نفس بوسعید یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست

9 سعدی در این جهان که تویی ذره‌وار باش گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست

عکس نوشته
کامنت
comment